آیا از تاریخ میتوان آموخت؟
تصور اینکه تاریخ باید موعظه کند، سرگذشتى دراز دارد. به عقیده تاکیتوس، مهمتریننقش تاریخ این است که نمىگذارد کارهاى شایسته فراموش شوند و آدمیان را از ترس تقبیحآیندگان از کردار بد باز مىدارد. این نظر بطبع نزد مصلحان اخلاقى سخت مقبول افتاده است. فىالمثل، لوتر مى گوید از تاریخ «یاد مىگیریم که پارسایان و فرزانگان در پى چه چیزها بودند واز چه دورى مىجستند و چگونه مىزیستند و روزگار بر آنان چه سان مىگذشت یا به چهپاداشى رسیدند و بعکس، بدکاران و اصرار ورزان بر جهل چگونه عمر به سر بردند و چهکیفرهایى بر ایشان رانده شد.» لرد بالینگ بروک نیز که در امور دینى بر عقل آدمى تکیه داشت وبهرغم اقرار به وجود بارى، منکر دخالت خدا در امور جهان بود و مشکل بتوان او را در صفمصلحان اخلاقى جاى داد، از همین نحله بود. در یکى آثار وى – نامههایى درباره مطالعه و فایدهتاریخ- مىخوانیم: «طبیعت به ما کنجکاوى داده است تا ذهنهاى ما را به کار و کوشش وادارد، اما هرگز بر آن نبوده که کنجکاوى بزرگترین – و به طریق اولى، یگانه – هدف کاربرد اذهان باشد. مقصود حقیقى و صحیح از به کار انداختن ذهن، بهکرد دائم فضیلتهاى فردى و اجتماعى است. «به نظر وى، مطالعه تاریخ» از هر مطالعه دیگرى براى یاد دادن فضیلتهاى فردى و اجتماعى به ما، شایستهتر و درستتر است.» در نزد بالینگ بروک نیز مانند دیونوسیوسِ هالیکار ناسوسى، تاریخ براستى همان فلسفه است، منتها «با سرمشقهایى که از وقایع ماضى و کردار گذشتگانمىآورد، پند مىدهد.» اگر تاریخ تکرار شود – چنانکه توکودیدس معتقد بود و هنوز افراد عادى و برخى از مربیان و معلمان عقیده دارند – پس تاریخ باید براى کسانى که بدانند چگونه آن را بهطرز درست بخوانند، خزانه پهناور حکمت و فرزانگى و سکاندار راستین زندگى باشد. بر طبقاین رأى، تاریخ بواقع یکى از شعبههاى فن موعظه است که ما را به فضیلت سفارش مىکند و ازرذیلت برحذر مىدارد و نخستین وظیفه آن اندرزگویى است.
بعلاوه، اگر تاریخ تکرار شود، باید اساسى براى پیشبینى به دست ما دهد. پس تاریخ درمقام غیبگویى قرار مىگیرد. بسیارى از فیلسوفان تاریخ مجذوب این تصور فریبا شدهاند. معروفترین مروج آن در میان معاصران، اسوالد اشپنگلر، صاحب نظریه تکرار چرخههاىفرهنگى است. این نظریه با شاخ و برگهاى فلسفى فراوان و شور و حرارت شاعرانه طول وتفصیل یافته و با اعتماد بنفس بیکران و جزمیت وافر عرضه گشته است. اشپنگلر اعلام مى دارد: «هر فرهنگ، هر نوجوانى و پختگى و پوسیدگى فرهنگ، هر یک از مراحل و دورههاى ذاتاًضرورى و تفکیک ناپذیر فرهنگ، مدتى معین مىپاید که همواره یکسان است و همیشه با تأکیدبر یکى از نمادها تکرار مى شود.» او مىگوید پیش از انتشار کتاب من، زوال غرب، همه کسآزاد بود که هر امیدى درباره آینده در دل بپرورد، اما اکنون همه باید از آنچه مىتواند روى دهدباخبر باشند «و بنابراین، از آنچه به موجب ضرورت دگرگونى ناپذیر سرنوشت و صرف نظر ازآرمانها و امیدها و خواستهاى شخصى روى خواهد داد.» اگر بدانیم که بر بابِل و پاتلیپوتره چهگذشت، خواهیم دانست سرنوشت لندن و نیویورک چه خواهد شد. تاریخ، بنا به تصور اشپنگلر، امکان مىدهد تا «پیشاپیش تعیین کنیم که مراحلى از تاریخ غرب که هنوز به وقوع نپیوستهاند بهلحاظ معنویت، مدت، سرعت رویدادها و معنا و محصول چگونه خواهند بود.» اگر چنینچیزى – یا چیزى حتى شبیه به آن – حقیقت داشت، دیگر لازم نبود دلیل بیشترى بر فایدهآموزشى و تربیتى تاریخ بیاوریم.
فایده تاریخ در مقام تعلیم دهنده میهنپرستى بر همه ما کاملاً روشن و ظاهراً به قدمت خودمیهنپرستى است. پروفسور هنرى جانسن کتاب کوچک آموزنده و دلانگیزى دارد به نام آشنایىبا تاریخ علوم اجتماعى در مدارس که همه معلمان تاریخ و بویژه تمام مدیران آموزش وپرورش و کارشناسان برنامههاى درسى که به معلمان مىگویند چگونه تاریخ درس دهید، باید آنرا بخوانند. در این کتاب او از جمله به یکى از کتب درسى تاریخ که در 1505 در آلمان منتشرشد، اشاره مىکند و مىگوید هدف آن «دمیدن حس غرور و افتخار در نوجوانان آلمانى نسبتبه گذشته میهنشان و ترغیب آنان به افزودن به آوازه آلمانیها بود.» نویسنده کتاب یکى از نخستینکسان در تاریخ میهنپرستى بود که کارش رونق گرفت، ولى مورخان میهنپرست بمراتبورزیدهتر روزگاران بعدى نیز هنوز نتوانستهاند چیز زیادى بر روش وى بیفزایند، زیرا به قولپروفسور جانسن، «او هر چه را به پیشبرد مقصودش کمک مىکرد در نوشته مىگنجانید و هرچه را به نظر نمىرسید کمکى به آن باشد، خیلى ساده از قلم مىانداخت» و طرفه اینکه کارمیهنپرستى را بدانجا رسانید که واقعه تاریخى کانوسا را اصلاً حذف کرد. بازار اخلاف معنوىاین نویسنده امروز نیز در سراسر جهان همچنان گرم است و به کودکان و جوانان همه ملتها ازطریق درس تاریخ در مدارس آموزش داده مىشود که به گذشته میهنشان بنازند و افتخار کنند. هیچ کس نیست که به این موضوع توجه کرده باشد و بخواهد انکار کند که در همه کشورها تاریخنیرومندترین ابزار القاى حس میهنپرستى بوده است.
در حال حاضر، «پیشرو» ترین عقیده بر این مدار دور مىزند که یگانه ارزش تاریخ توضیح وتبیین وضع کنونى است. به موجب این رأى، تاریخ فقط از جهت فراهم آوردن «زمینه»، یعنىروشن ساختن بستر رویدادهاى جارى، سودمند است؛ و ضرورتاً تاریخ بسیار اخیر – یا باصطلاح، تاریخ «همعصر» – مهمترین بخش تاریخ است؛ و کسى که به چیزى در گذشتهمشغول گردد که به طور محسوس علتهاى وضع امروز را روشن نمىکند، وقت خود را به هدر مىدهد و به «باستانگرایى محض» متهم مىشود. ادعاهاى تربیتى طرفداران تاریخ «همعصر» بههیچ روى تازه نیست و در دویست یا سیصد سال اخیر گاه بگاه عنوان شده است. ولى بابشدن این آموزه که «گذشته تبیین کننده وضع کنونى است» بدون شک از بسیارى جهات ناشى ازگسترش اخیر اعتیاد فکرى به نظریه تکامل است و در غلبه آن در نحوه تدریس تاریخ در مدارسما تردیدى نیست. به گفته پروفسور جانسن که در این زمینه اطلاعات کامل دارد: «همانطور کهدر قرن هجدهم تاریخ بر محور سرمشق گرفتن از نمونههاى رفتار و کردار دور مىزد، اکنونمحوریت با مسائل جارى است.» او مىافزاید در هر دو حال اصل بر این است که «از گذشته آنچهرا مستقیماً براى امروز سودمند است و به کار مىآید، اخذ کنیم.»
…
مقایسه کنید شرحى را درباره نظرها و تعبیرهاى فلان دوره گذشته که از قلم تاریخدانىمتخصص و مسلط بر منابع و مآخذ آن عصر تراویده است با شرحى که یکى از نویسندگان کتبدرسى تاریخ عمومى نوشته است. شرح اخیر نه تنها مختصرتر، بلکه سادهتر و معمولاً بمراتببیشتر ناشى از کنونىاندیشى است. آنچه در کتاب درسى دیده مىشود گذشتهاى زنده ورنگارنگ و پیچیده و متکثر و سرشار از بلند پروازیها و عشقها و کینههاى فردى نیست؛ صحنهاى مصنوعاً ساده شده و یکدست و یکنواخت در تکامل تاریخى است. یکى از تزهاىآقاى هربرت باترفیلد- و به نظر من، تزى درست و متین – در کتاب او تعبیر ویگها از تاریخ، این است که صِرف عمل تلخیص و فشرده کردن تاریخ به کنونىاندیشى مىانجامد. نویسندهکتاب درسى چون به معیارى براى سنجش رویدادهاى گذشته نیاز دارد، خواه و ناخواه و تقریباًبه اجبار به اتخاذ این اصل منطقاً غلط رانده مىشود که هر چه از نظر عصر او مهم است، فىالواقع هنگام وقوع نیز مهم بوده است. پژوهندهاى که در فلان بخش از گذشته عمیق شده وژرفپیمایى کرده است تحت تأثیر پیچیدگى فرایندهاى تاریخى قرار مىگیرد، ولى کسى که باکنونىاندیشى به گذشته بپردازد، پیچیدگیها را ساده مىکند. اگر تشبیه تاریخ به چشمهسار یاجویبار درست باشد، باید چشمه سارى با بسیارى برکهها و چرخابها و جریانها در نظر بگیریم. هنرى سایدل کنبى فریاد مىکشد که: «من خسته شدم از بس دیدم تاریخ ایالات متحد آمریکادر این چارچوب تعبیر مىشود که نخستین مهاجران به این سرزمین یا سربازان شرکت کننده درجنگ داخلى امریکا در قرن نوزدهم، به شهر شیکاگو در 1933 یا به فلان صاحب پمپ بنزین درخیابان ما چه خدمتها کردند. کسانى که تاریخ را همیشه روانه غایت و مقصودى از پیش تعیینشده مىبینند، مرتکب خطایى منطقى مىشوند، مانند اینکه بگویند دریاچه اُنتاریو فقط به اینجهت مهم است که آب آن به خلیج سنت لارنس مىریزد.» کنونىاندیشى آنچه را پیچیده استساده و آنچه را کج و پر پیچ و خم است صاف مىکند و از این راه به کلىگوییهاى سطحى وآسانیاب درباره گرایشها و حتى، به قول معروف، «قوانین» تاریخ مىرسد – و سبب تقویت ایناشتباه منطقى مىشود که در تاریخ بعضى علتهاى «بنیادى» و نتایج «اجتنابناپذیر» وجود دارد و مىانجامد به اعتقاد نسنجیده به «پیشرفت» جبرى در امور آدمیان و چرب زبانى در خصوص «دادگاه» تاریخ و «منطق» تاریخ. بسترى که غلنبهگویى درباره (Zeitgeist= روح زمانه) از آنمىروید و پرپشت مىشود، کنونى اندیشى است.
قسمتهایی از این مقاله حذف شده و نسخه کامل آن فقط در فایلهای word و Pdf موجود هستند.
لطفا برای دریافت نسخه کامل این مقاله فایلهای word و pdf را دانلود نمائید.
با خرید این محصول فایل word و PDF مربوط به این مقاله را دریافت خواهید کرد.
لینک دانلود بیدرنگ پس از پرداخت نمایش داده شده و فایل فشرده مربوط به این مقاله آماده دانلود خواهد بود.
تعداد صفحات: 10 صفحه | حجم فایل: کمتر از 1 مگابایت | فونت استفاده شده: B Zar | به همراه صفحه اول
رمز فایل فشرده: www.4goush.net