زندگی‌نامه حضرت محمد (ص)

امتیاز 4 از 1 نفر

ولادت رسول خدا (ص) و شرح زندگانى آن حضرت تا ازدواج با خدیجه

«…………………………….»

و ما وقتى روى دلیلهاى عقلى و نقلى دانستیم که پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران و دین اسلام کاملترین ادیان الهى است چنانکه در جاى خود ثابت شده و ما بدان معتقدیم مى‏دانیم که به طور قطع در ضمن تعلیمات پیغمبران گذشته سخنانى در مورد آخرین پیامبر بوده است و نوید و بشارتهایى از آنها درباره ظهور رسول خدا (ص) رسیده است اگر چه شاید بسیارى از آنها به دست مغرضان و تحریف کنندگان تعلیمات انبیا و کتابهاى آسمانى از بین رفته و یا تحریف شده باشد.

اما از آنجا که بشارت و نوید معمولا در لفافه و به صورت رمز و اشاره القا مى‏شود، باز هم سخنان زیادى از پیمبران گذشته در این باره به ما رسیده و از نابودى و تحریف مغرضین جان سالم به در برده است.

و به گفته یکى از دانشمندان:

«…………………………….»

تاریخ ولادت
اکنون که شمه‏اى از پیشگوییها را براى شما نقل کردیم به دنبال گفتار خود درباره‏ولادت رسول خدا (ص) باز مى‏گردیم و قبل از نقل داستان ولادت و آنچه در آن شب در جهان روى داد چند جمله درباره تاریخ ولادت آن حضرت و اختلافى که در این باره در تواریخ دیده مى‏شود ذکر مى‏کنیم:

«…………………………….»

و به هر صورت این اختلاف همچنان در تواریخ و روایات دیده مى‏شود و قول قطعى‏و مسلمى در این باره ذکر نشده (1) و البته مشهور میان علماى شیعه رضوان الله علیهم آن است که آن حضرت در شب جمعه هفدهم ربیع الاول به دنیا آمده.

و این اختلاف اقوال در مورد ولادت سایر رهبران بزرگوار الهى و پیشوایان دین نیز دیده مى‏شود و بلکه در تاریخ ولادت پیمبران گذشته و انبیا سلف نیز به چشم مى‏خورد.

اما به گفته یکى از نویسندگان معاصر:

«تاریخ تولد، داستانهاى دوران کودکى، پرورش تن، زندگى و زناشویى و مرگ پیکر خاکى این نوابغ، رقمى به ستون محاسبات کارهاى درخشان ایشان نمى‏افزاید و در دست نبودن ارقام دقیق سالهاى این حوادث خلأیى در حاصل جمع آن آثار عظیم پدید نمى‏سازد، به قول انورى: آنان بارز ارقام وجودند و دیگران تفصیل خط ترقین عدم، هرگاه تاریخ زندگى یکى از نوابغ را بررسى مى‏کنند، پژوهش محققان بر محور گفتار و کردار و شدت تأثیر او در محیط پس از وى دور مى‏زند، مى‏نویسند: چه گفته است و چه کرده است و براى چه بوده است، اما خود او از کى و تا چه هنگام بوده است؟ چندان مهم نیست زیرا به هر حال بوده است.»

«بنابراین وقتى مى‏بینیم تاریخ نویسان براى تعیین رقم دقیق سال و ماه و روز میلاد یا مرگ شخصیت بزرگى از رهبران فکرى عالم، به نقل اقوال مى‏پردازند، نه براى آن است که روشن ساختن این رقم در بررسى و ارزیابى تعالیم و اثر وجود آنان سهمى دارد بلکه این تحقیق و استقصا سنتى موروث است که تاریخ نویسان به اقتفا از یکدیگر به نقل و ضبط آن مى‏پردازند.»

«…………………………….»

 

در شب ولادت
پیش از این گفتیم که معمولا مقارن ظهور پیغمبران الهى و ولادت آنها حوادث مهم و شگفت انگیزى اتفاق مى‏افتد که خبر از آمدن آن پیغمبر و تحول او در جهان و رفتار و عقاید مردم مى‏دهد و در حقیقت به مردم آژیر و آماده باش مى‏دهد تا آنان را براى آمدن وى آماده سازد که بدانها «ارهاصات» گویند.

در شب ولادت رسول خدا (ص) نیز طبق روایات حوادث شگفت انگیز و عجیبى اتفاق افتاده که در تواریخ به اجمال و تفصیل نقل شده.

از آن جمله ابن هشام از حسان بن ثابت شاعر معروف اسلام نقل مى‏کند که وى گفته: به خدا سوگند من پسرى نورس در سن هفت یا هشت سالگى بودم و آنچه مى‏شنیدم بخوبى درک مى‏کردم که دیدم مردى از یهود بالاى قلعه‏اى از قلعه‏هاى مدینه فریاد مى‏زد: اى یهودیان!

و چون یهودیان پاى دیوار قلعه جمع شدند و از او پرسیدند: چه مى‏گویى؟ گفت: بدانید آن ستاره‏اى که با طلوع آن احمد به دنیا خواهد آمد، دیشب طلوع کرد!

و در سیره حلبیه و تواریخ دیگر از آمنه روایت کرده‏اند که گوید: چون فرزندم به دنیا آمد نور خیره کننده‏اى آشکار شد که شرق و غرب را روشن کرد و من در آن روشنایى قصرهاى شام و بصرى را دیدم.

و نیز نقل کرده‏اند که در آن شب ایوان کسرى که با سنگ و گچ ساخته شده بود و سالها روى ساختمان آن زحمت کشیده بودند و هیچ کلنگى در آن کارگر نبود شکافت و چهارده کنگره آن فرو ریخت.

شیخ صدوق (ره) در کتاب امالى حدیث جامعى از امام صادق (ع) روایت کرده است که، در این حدیث بیشتر اتفاقات آن شب ذکر شده است. متن آن حدیث شریف این گونه است که آن حضرت فرمود:

«…………………………….»

عمرو بن امیه که از همه مردم آن زمان به علم کهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانى است که مردم به وسیله آنها راهنمایى مى‏شوند و تابستان و زمستان از روى آنها معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنهاست امر تازه‏اى اتفاق افتاده است؛ و همه بتها در صبح آن شب به رو درافتاد و هیچ بتى در آن روز بر سر پا نبود، ایوان کسرى در آن شب شکافت و چهارده کنگره آن فرو ریخت، دریاچه ساوه خشک شد و وادى سماوه پر از آب شد.

آتشکده‏هاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.

و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى را یدک مى‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده شدند و طاق کسرى از وسط شکافت و رود دجله در آن وارد شد.

و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسید، فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آن روز سخن نمى‏کردند.

دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید و هر کاهنى از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید و میان آنها جدایى افتاد.

و آمنه گفت: به خدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاى خود را بر زمین گذارد و سر به سوى آسمان بلند کرد و بدان نگریست و نورى از من تابید و در آن نور شنیدم گوینده‏اى مى‏گفت: تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.

آن گاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند، عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت:

الحمد لله الذى اعطانى‏

هذا الغلام الطیب الاردان

قد سادفى المهد على الغلمان‏[ستایش خدایى را که به من عطا فرمود «…………………………….» از آنکه من از شما پرسش کنم به دنیا آمده یا بعد از آن؟ گفتند: پیش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهید.

قرشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند: فرزند خود را بیاور تا این یهودى او را ببیند و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار کرد، جامه از شانه مولود کنار زد و چشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد در این وقت قرشیان مشاهده کردند که حال غش بر آن مرد یهودى عارض شد و به زمین افتاد، قرشیان تعجب کرده و خندیدند.

یهودى برخاست و گفت: آیا مى‏خندید؟ باید بدانید که این پیغمبر، پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مى‏نهد …

قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریف مى‏کردند.

در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى از اهل کتاب نقل کرده آن مرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیره و عتبه بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوت از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و به خدا این مولود همان کسى است که آنها را پراکنده و نابود سازد! قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند، مرد کتابى که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت: خورسند شدید! به خدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند که زبانزد مردم شرق و غرب گردد.

ابو سفیان از روى تمسخر گفت: او به مردم شهر خود تسلط مى‏یابد!

محل ولادت
ظاهرا مسلم است که رسول خدا (ص) در شهر مکه به دنیا آمده، اما در محل ولادت آن حضرت اختلافى در تواریخ به چشم مى‏خورد، مانند آنکه برخى محل ولادت آن حضرت را خانه‏اى که معروف به خانه محمد بن یوسف ثقفى بود دانسته‏اند و گویند: خانه مزبور همان خانه‏اى است که بعدا حضرت فاطمه (س) در آن به دنیا آمد و به «زادگاه فاطمه» مشهور گردید.

مورخین نوشته‏اند: خانه مزبور در نزدیکى صفا قرار داشته و بعدها زبیده همسر هارون الرشید آن را خریدارى کرد و مسجدى در آن مکان بنا نمود.

قول دیگر در محل ولادت آن حضرت آن است که در شعب بنى هاشم متولد گردیده است و اقوال دیگرى نیز در این باره نقل شده که چندان مورد اعتماد نیست، خصوصا آنها که محل ولادت آن حضرت را خارج مکه مى‏دانند.

دوران شیرخوارگى

و بدین ترتیب رسول خدا (ص) متولد گردید و بزرگترین پیمبران الهى پا به عرصه وجود نهاد، خبر ولادت این نوزاد مبارک به گوش جد بزرگوارش عبد المطلب رسید و او خود را براى دیدار مولود جدید به خانه آمنه رسانید.

عبد المطلب که میان فرزندانش عبد الله را بیش از دیگران دوست مى‏داشت و با مرگ او دچار اندوه فراوانى گردیده بود با دیدن فرزند عبد الله چهره‏اش باز و دیدگانش روشن گردید و فروغ تازه‏اى در چشمان وى پدیدار گشت.

آمنه داستان ولادت نوزاد و شگفتیهایى را که در وقت تولد مشاهده کرده بود

براى عبد المطلب نقل کرد و با شنیدن سخنان آمنه ساعت به ساعت چهره عبد المطلب بازتر و خوشحالتر مى‏گردید.

و در اینکه مراسم نامگذارى آن حضرت و همچنین انتخاب نام «محمد» براى آن بزرگوار را چگونه و چه کسى انجام داد در تواریخ اختلاف است و بیشتر گویند: این نام را خود عبد المطلب براى او انتخاب نمود و چون از وى پرسیدند: چرا این نام را براى مولود خود انتخاب کردى با اینکه چنین نامى در میان اسامى پدرانت سابقه نداشته؟

در جواب گفت: مى‏خواستم در آسمان پیش خداوند و در زمین نزد مردم محمود و ستوده باشد.

برخى هم گویند: مادرش آمنه در خواب مأمور شد تا این نام را روى فرزند خود بگذارد؛ و در نقلى هم آمده که مراسم نامگذارى را در روز هفتم ولادت، عبد المطلب انجام داد و در همان روز عبد المطلب شترى را ذبح کرد و بزرگان قریش را اطعام نمود.

و به هر صورت عبد المطلب از ولادت نوزاد جدید بسیار خورسند گردید و او«…………………………….»

و در فصل پانزدهم:26 چنین است:

«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مى‏فرستم و او روح راستى است که از جانب پدر عمل مى‏کند و نسبت به من گواهى خواهد داد».

و در فصل شانزدهم:7، 12، 13، 14 چنین است:

«و من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است، زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم اکنون بسى چیزها دارم که به شما بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید، اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما را به هر حقیقتى هدایت خواهد کرد، زیرا او از پیش خود تکلم نمى‏کند بلکه آنچه مى‏شنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد …»

و سخنان دیگرى که از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره به عهده خواننده محترم مى‏گذاریم و به همین مقدار در اینجا اکتفا نموده و قسمتهایى از سخنان دانشمندان و کاهنان و پیشگوییهاى آنان که قبل از تولد رسول خدا (ص) کرده‏اند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز مى‏گردیم.

پیشگویى‏ها و سخنان کاهنان
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مى‏نویسد (3): ربیعه بن نصر که یکى ازپادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براى دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را به دربار خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.

آنها گفتند: خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟

ربیعه در جواب گفت: من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.

یکى از آنها گفت: چنین شخصى را که پادشاه مى‏خواهد فقط دو نفر هستند یکى سطیح و دیگرى شق که این دو کاهن مى‏توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.

ربیعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد، سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت، سطیح گفت: آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى را در کام خود فروبرد!

ربیعه گفت: درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟

سطیح اظهار داشت: سوگند به هر جاندارى که در این سرزمین زندگى مى‏کند که مردم حبشه به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند.

پادشاه با وحشت پرسید: این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت یاپس از آن؟

سطیح گفت: نه، پس از سلطنت تو خواهد بود.

ربیعه پرسید: آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت یا منقطع مى‏شود!

گفت: نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مى‏شود!

پرسید: سلطنت آنها به دست چه کسى از بین مى‏رود؟

گفت: به دست مردى به نام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.

پرسید: آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟

گفت: نه آن هم منقرض خواهد شد.

پرسید: به دست چه کسى؟ گفت: به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى مى‏شود.

پرسید: آن پیغمبر از چه قبیله‏اى خواهد بود؟

گفت: مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود.

ربیعه پرسید: مگر این جهان پایانى دارد؟

گفت: آرى پایان این جهان آن روزى است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.

ربیعه گفت: آیا آنچه گفتى خواهد شد؟

سطیح پاسخ داد: آرى سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.

پس از این سخنان شق نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار «سطیح» گفت و همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد کوچ کردن به سرزمین عراق برآید و به شاپور پادشاه فارس نامه‏اى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین «حیره» را که در نزدیکى کوفه بوده براى سکونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل کرد و نعمان بن منذر فرمانرواى مشهور حیره از فرزندان ربیعه بن نصر است.

و نیز داستان دیگرى از تبع نقل مى‏کند و خلاصه‏اش این است که مى‏گوید: تبع پادشاه دیگر یمن به مردم شهر یثرب خشم کرد و در صدد ویرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همین منظور لشکرى گران فراهم کرد و به یثرب آمد.

مردم یثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدینه معروف است، مردم روزها با تبع و لشکریانش جنگ مى‏کردند و چون شب مى‏شد براى تبع و لشکریانش به خاطر اینکه میهمان و وارد بر ایشان بودند خرما و آذوقه مى‏فرستادند و بدین وسیله از آنها پذیرایى مى‏کردند.

«…………………………….»

تبع پرسید: چرا؟

گفتند: براى آنکه این شهر هجرتگاه پیغمبرى است که از حرم قریش (یعنى مکه معظمه) بیرون آید و این شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.

«…………………………….»

حتى أتانى من قریظه عالم‏

حبر لعمرک فى الیهود مسدد

قال ازدجر عن قریه محجوبه

لنبى مکه من قریش مهتد

فعفوت عنهم عفو غیر مثرب‏

و ترکتهم لعقاب یوم سرمد

و ترکتها لله أرجو عفوه‏

یوم الحساب من الحمیم الموقد

و در پاره‏اى از روایات نیز آمده است که رسول خدا (ص) فرمود: تبع را دشنام نگویید زیرا او مسلمان شد و ایمان آورد.

و در روایتى که صدوق (ره) از امام صادق (ع) روایت کرده آن حضرت فرمود: تبع به اوس و خزرج (ساکنان شهر مدینه) گفت: در این شهر بمانید تا این پیغمبر بیرون آید و من نیز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به یارى او خواهم شتافت.

و از آن جمله زید بن عمرو بن نفیل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا (ص) در سرزمین حجاز مى‏زیست و به جستجوى دین حنیف ابراهیم بود و از آیین یهود و دیگر آیینهاى آن زمان پیروى نمى‏کرد و با بت پرستان مبارزه مى‏نمود و از ذبیحه آنان نمى‏خورد.

و از اشعار اوست که مى‏گوید: أربا واحدا‌ام ألف رب‏

ادین اذا تقسمت الامور

عزلت اللات و العزى جمیعا

کذلک یفعل الجلد الصبور

«…………………………….»

عامر گفت: چون رسول خدا (ص) به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زید را براى آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا کرد و پاسخ سلامش را داد و فرمود: او را در بهشت دیدم که پیروزمندانه گام بر مى‏داشت.

و دیگر از کسانى که سالها قبل از ولادت رسول خدا (ص) از آمدن آن حضرت خبر مى‏داد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است که از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است که در بلاغت به وى مثل مى‏زنند و بیشتر عمر خود را به صورت رهبانیت دور از مردم و در بیابانها به سر مى‏برد.

وى از حکماى عرب و از معمرین آنهاست که چنانکه در برخى از تواریخ ذکر شده ششصد سال عمر کرد و کسى بود که شمعون صفا و لوقا و یوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان رسول خدا (ص) را نیز درک کرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنیا رفت؛ و رسول خدا درباره‏اش مى‏فرمود:

«رحم الله قسا یحشر یوم القیامه امه واحده»

[خدا رحمت کند قس را که در روز قیامت به صورت یک امت تنها محشور مى‏گردد.]

شیخ مفید (ره) و دیگران روایت کرده‏اند که وى در «سوق عکاظ» عربها را مخاطب‏قرار داده و بدانها مى‏گفت:

«یقسم بالله قس بن ساعده قسما برا لا اثم فیه ما لله على الارض دین أحب الیه من دین قد اظلکم زمانه و أدرککم أوانه، طوبى لمن ادرک صاحبه فبایعه و ویل لمن أدرکه ففارقه».

[قس بن ساعده به خداى یگانه سوگند مى‏خورد سوگندى محکم که گناهى در آن نیست که در روى زمین آیینى وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آیینى که زمان ظهورش بر سر شما سایه افکنده (و نزدیک گشته) و وقت آن شما را درک نموده، خوشا به حال کسى که صاحب آن دین و آیین را درک کند و با او بیعت کند و واى به حال کسى که او را درک کند و از وى کناره گیرد.]

«…………………………….»

و کراجکى در کتاب کنز الفواید از مرد عربى که براى رسول خدا (ص) روایت کرده نقل مى‏کند که وى گفت: هنگامى براى پیدا کردن شترى که از من گم شده بود در بیابانها گردش مى‏کردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده کردم که در میان دو قبر ایستاده و نماز مى‏خواند و چون از نمازش فراغت یافت از وى پرسیدم این دو قبر از کیست؟ پاسخ داد:

اینها قبر دو تن از برادران من است که خداى یگانه را با من در اینجا پرستش مى‏کردند و اینک از دنیا رفته‏اند و من بر سر قبر این دو خداى را پرستش مى‏کنم تا وقتى که بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو کرد و گریان شده اشعارى گفت و پس از اینکه اشعارش پایان یافت بدو گفتم:

چرا به نزد قوم خود نمى‏روى و در خوبى و بدى آنها شرکت نمى‏جویى؟ گفت: مادر بر عزایت بگرید ندانسته‏اى که فرزندان اسماعیل دین پدرشان را واگذارده و از بتان پیروى نموده و آنها را بزرگ دانسته‏اند!

پرسیدم: این نمازى را که مى‏خوانى چیست؟

پاسخ داد: براى خداى آسمانها مى‏گزارم.

«…………………………….»

و در حدیثى که مفید (ره) از ابن عباس روایت کرده این گونه است که مرد عرب گفت: یا رسول الله من از قس چیز عجیبى مشاهده کردم! حضرت فرمود: چه دیدى؟

عرض کرد: روزى در یکى از کوههاى نزدیک خود که نامش سمعان بود مى‏رفتم و آن روز بسیار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را دیدم که در زیر درختى نشسته و پیش رویش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زیادى گرفته‏اند و مى‏خواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده کردم که یکى از آن درندگان به سر دیگرى فریاد زد و در این وقت «قس» را دیدم که دست خود بر آن درنده زده گفت: صبر کن تا رفیقت که پیش از تو آمده آب بیاشامد آن گاه نوبت توست!

من که چنان دیدم سخت وحشت کرده و ترسیدم، «قس» متوجه من شده گفت: نترس که تو را صدمه نخواهند زد، در این وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد که در میان آنها مکانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود.

از او پرسیدم: این دو قبر چیست؟

و همچنان که در روایت قبلى بود پاسخ مرا داد تا به آخر حدیث …

و بلکه در پاره‏اى از روایات است که از اوصیاى رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نیز خبر داد و این اشعار از اوست که مى‏گوید:

اقسم قس قسما لیس به مکتتما

لو عاش الفى سنه لم یلق منها سأما

حتى یلاقى احمدا و النقباء الحکما

هم اوصیاء احمد، أکرم من تحت السما

یعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى‏

لیس بناس ذکرهم حتى أحل الرجما

و نیز از او نقل شده:

تخلف المقدار منهم عصبه

بصفین و فى یوم الجمل‏

و الزم الثار الحسین بعده‏

و احتشدوا على ابنه حتى قتل

و این بود قسمتى از بشارتهاى حکما و دانشمندان که اگر مى‏خواستیم تمامى آنها را که در تواریخ و کتابها مضبوط است نقل کنیم از وضع نگارش این کتاب خارج مى‏شدیم و لذا به همین اندازه اکتفا مى‏شود و البته در ضمن احوالات رسول خدا (ص) نیز مقدارى از این بشارتها که از احبار و دانشمندان یهود و نصارى نقل شده خواهد آمد، مانند آنچه از بحیراء راهب و یا سلمان فارسى و دیگران روایت شده که آن شاء الله در صفحات آینده خواهید خواند

هاشم بن عبد مناف
«…………………………….»

هر دو دسته به کنار خانه کعبه آمده و سوگندها خوردند که تا آخرین قطره خونشان همدیگر را یارى کنند؛ و به دنبال آن به صف آرایى لشکریان خود برخاستند، در این میان جمعى از بزرگان قریش وساطت کرده و هر دو طرف را حاضر به مصالحه نمودند، بدین ترتیب که منصب سقایت حاجیان و اطعام آنها به فرزندان عبد مناف واگذار گردد و باقى منصبها یعنى کلید دارى خانه کعبه و پرچمدارى قریش و ریاست دار الندوه همچنان در دست فرزندان عبد الدار باقى باشد.

این پیشنهاد را طرفین پذیرفته و بدان راضى شدند و در نتیجه آتشى که در حال اشتعال بود بدین وسیله خاموش گردید و قبایل مزبور دست از جنگ کشیدند.

در میان فرزندان عبد مناف نیز با اینکه عبد شمس از هاشم بزرگتر بود اما از آنجا که بیشتر اوقات در مسافرت بود و بندرت اتفاق مى‏افتاد که در موطن خویش یعنى شهر مکه باشد و از طرفى مرد عیالوار و بى بضاعتى بود این منصبها را به هاشم واگذار کردند و پس از او نیز به برادر دیگرش مطلب رسید.

«…………………………….»

نخستین کسى که از خاندان عبد شمس به مخالفت با هاشم برخاست فرزند عبد شمس یعنى امیه بود که چون سیادت و بزرگى هاشم را در میان فرزندان عبد مناف مشاهده کرد بدو رشک برده و در صدد برآمد تا خود را در ردیف او قرار داده و با او رقابت کند و بدین منظور اموال زیادى خرج کرد و هر کارى که هاشم انجام مى‏داداو نیز مانند آن را انجام مى‏داد و همین امر سبب شد که قریش او را ملامت کرده و بدو گفتند:

آیا مى‏خواهى خود را به پایه عمویت که بزرگ قوم و قبیله است برسانى و در ردیف او قرار دهى!

تا آنکه سرانجام کار به اختلاف کشید و پس از گفتگو و حکمیت یکى از زنان کاهنه، قرار شد امیه ده سال در خارج از مکه به سر برد و روى همین قرارداد امیه به شام آمد و ده سال از عمر خویش را در آنجا سپرى کرد و این نخستین دشمنى و عداوتى بود که میان هاشم و امیه پدیدار گشت و سپس میان فرزندانشان باقى ماند.

«…………………………….»

عمرو العلا هشم الثرید لقومه‏

و رجال مکه مستنون عجاف‏

سنت الیه الرحلتان کلاهما

سفر الشتاء و رحله الاصیاف

و بیت دوم اشاره به موضوع دیگرى است که در تواریخ آمده که گفته‏اند: هاشم بن عبد مناف نخستین کسى بود که براى قریش «رحلت» شتاء و صیف (سفر تجارتى تابستانى و زمستانى) را مقرر داشت و در قرآن کریم نیز در سوره ایلاف نام این دو رحلت برده شده است.

مورخین مى‏نویسند: همین که اول ماه ذى حجه مى‏شد و هلال ماه رؤیت مى‏گشت هاشم بن عبد مناف به کنار خانه کعبه مى‏آمد و پشت به دیوار کعبه مى‏داد و مردمان مکه را مخاطب ساخته مى‏گفت:

«اى گروه قریش! شما بزرگان عرب از نظر زیبایى برتر از دیگران و خردمندترین آنهایید، نسب شما شریفترین نسبها و در فامیلى نزدیکتر از دیگرانید، اى گروه قریش! شما همسایگان خانه خدا هستید که خداوند شما را به تولیت آن مفتخر ساخته و از میان فرزندان اسماعیل تنها شما را بدان مخصوص داشته است، اینک زایران خدا به نزد شما خواهند آمد، اینان براى بزرگداشت خانه خدا به اینجا مى‏آیند و از این رو است که آنها میهمانان خدایند و شما سزاوارترین مردم براى پذیرایى میهمانان خدا و زائران او هستید.

مردمى رنج سفر دیده و ژولیده و گرد آلود، با مرکبهاى خسته و لاغر از هر دیارى به شهر و دیار شما فرود مى‏آیند، پس آنان را پذیرایى کرده و از میهمانان خدا مهمان نوازى کنید و به خداى این خانه سوگند اگر مرا مال و ثروتى بود که کفایت این کار را مى‏کرد و مى‏توانستم به تنهایى این کار را عهده‏دار شوم از شما استمداد نمى‏کردم، ولى من به سهم خود مقدارى از ثروتم را که پاکیزه است و مطمئنا از راه مشروع به دست آمده براى این کار کنار گذارده‏ام و هر یک از شما نیز که مى‏خواهد در این امر سهیم گردد همین کار را انجام دهد و شما را به حرمت این خانه سوگند مى‏دهم که هر کس مى‏خواهد مالى در این راه صرف کند و با ما شریک گردد جز آنچه از راه حلال پیدا کرده است، مال دیگرى به نزد ما نیاورد، یعنى مالى که از راه ستم و قطع رحم و نامشروع و غصب به دست آمده باشد.

و پس از این گفتار هر کس به هر اندازه مقدورش بود از مال خود به دار الندوه مى‏برد و به وسیله آنها حاجیان را اطعام مى‏کردند.

«…………………………….»

عبد المطلب
چنانکه در بالا گفته شد، عبد المطلب که نام اصلى او شیبه بود و بعدها شیبه الحمدش گفتند (2) در مدینه از مادرش سلمى به دنیا آمد و به اختلاف گفتار مورخین هفت سال یا بیشتر از عمر خود و دوران کودکى را در مدینه نزد مادرش به سر برد و سپس مطابق وصیتى که هاشم به برادرش مطلب کرد و یا به واسطه اطلاعى که مطلب به وسیله بعضى از اعراب مکه به دست آورد، براى آوردن برادر زاده خود شیبه به مدینه رفت تا او را از مادرش گرفته به مکه ببرد، نخست سلمى حاضر نشد فرزند خود را به عمویش بسپارد ولى مطلب پافشارى کرده گفت:

من از اینجا نمى‏روم تا شیبه را به مکه ببرم، زیرا برادرزاده من در اینجا غریب است و فامیل و تبارى ندارد، اما در مکه قبیله و فامیل ما بسیار و محترم هستند و بسیارى از کارهاى مردم به دست ما و زیر نظر ما اداره مى‏شود …

شیبه که چنان دید به عمویش مطلب گفت: تا مادرم اجازه ندهد من به مکه نخواهم‏آمد. سرانجام پس از گفتگوهایى سلمى راضى شد و مطلب شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرده به مکه آورد.

مردم مکه و قریش که از جریان مطلع نبودند و مطلب را دیدند سوار بر شتر وارد شهر شد و جوان نورسى پشت سر او بر شتر سوار است گمان کردند او بنده مطلب است که در یثرب خریدارى کرده و با خود به مکه آورده است و از این رو وى را عبد المطلب خواندند و این نام بعدها همچنان باقى ماند (3). با اینکه مطلب وقتى از جریان مطلع شد به میان مردم آمده و بدانها گفت: این سخن نابجا است و او فرزند برادر من است که در یثرب نزد مادرش بوده و من اکنون او را به مکه آورده‏ام ولى این نام همچنان معروف شد و روى او ماند.

مطلب که پس از مرگ برادرش هاشم صاحب منصبهاى او شده و ریاست قبیله خود را داشت پس از چندى در سرزمین یمن در جایى به نام «ردمان» از دنیا رفت و منصبهایى که از پدرانشان بدانها رسیده بود پس از مطلب به همان برادرزاده‏اش یعنى عبد المطلب رسید و آن جناب در اثر بزرگوارى و حسن تدبیرى که در اداره کارها داشت بزودى در میان مردم قریش نفوذ کرده و محبوبیت زیادى به دست آورد و جریاناتى هم مانند حفر چاه زمزم و داستان اصحاب فیل پیش آمد که سبب شد روز به روز عظمت بیشتر و مقام والاترى پیدا کند.

حفر مجدد چاه زمزم به دست عبد المطلب

«…………………………….» 

در غار ثور

«…………………………….»

 محمد و رفیقش از اینجا نگذشته و داخل این غار هم نشده‏اند زیرا اگر به درون آن رفته بودند این تارها پاره مى‏شد و این تخم کبکها مى‏شکست، دیگر نمى‏دانم در اینجا یا به زمین فرو رفته‏اند و یا به آسمان صعود کرده‏اند!

مشرکین دوباره در بیابان پراکنده شدند و هر کدام براى پیدا کردن رسول خدا (ص) به سویى رفتند و برخى در حوالى غار به جستجو پرداختند. اینجا بود که ابو بکر ترسید و مضطرب شد و چنانکه خداى تعالى در سوره توبه (آیه 39) فرموده است:«…………………………….» روایت دیگرى است که چون دید ابو بکر آرام نمى‏شود بدو فرمود: بنگر و از طریق اعجاز دریایى و کشتى را بدو نشان داد که در یک سوى غار بود و بدو فرمود: اگر اینها داخل غار شدند ما سوار بر این کشتى شده و خواهیم رفت.

 

به دلیل حجم بالا (265 صفحه) ادامه متن در فایل‌های word و PDF قابل دسترسی هستند.

 

0001 0003 0002

 

قسمت‌هایی که با «…………………………….» مشخص شده‌اند از مقاله حذف شده و فقط در نسخه word و Pdf موجود هستند.
لطفا برای دریافت نسخه کامل این مقاله فایل‌های word و pdf را دانلود نمائید.

 

 

 

 

با خرید این محصول فایل word و PDF مربوط به این مقاله را دریافت خواهید کرد.
لینک دانلود بی‌درنگ پس از پرداخت نمایش داده شده و فایل فشرده‌ مربوط به این مقاله آماده دانلود خواهد بود.

تعداد صفحات: 265 (دویست و شصت و پنج) صفحه | حجم فایل: کمتر از 1 مگابایت | فونت استفاده شده: B Zar | به همراه صفحه اول
رمز فایل فشرده: www.4goush.net

 

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.