دانلود زندگینامه کوتاه نیما یوشیج (4 صفحه)
نیما یوشیج
علی اسفندیاری (نیما) در پاییز سال ۱۳۱۵ هـ. ق، در دهکدهی دورافتادهی یوش مازندران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه مردی شجاع و آتشی مزاج از افراد یکی از دودمانهای قدیمی مازندران محسوب میشد و در این ناحیه به کشاورزی و گله داری مشغول بود. نیما دوره طفولیت را در دامان طبیعت شبانان و ایلخی بانان گذراند که به هوای چراگاه، به نقاط دور، ییلاق و قشلاق میکنند و شب بالای کوهها به دور هم جمع میشوند و آتش میافروزند. او بعدها از سراسر دوران کودکی، به گفته خودش، جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات ساده در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همه جا، چیزی به خاطر نداشت. نیما خواندن و نوشتن را در زادگاه خویش نزد آخوند ده آموخت. میگوید: او- آخوند مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت. پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنه دار میبست و با ترکههای بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامه هایی که معمولاً اهل خانوادهی دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود. دوازده سال داشت که با خانواده اش به تهران آمده و پس از گذراندن دورهی دبستان برای فرا گرفتن زبان فرانسه به مدرسهی سن لوئی رفت. در مدرسه خوب کار نمیکرد و تنها نمرات نقاشی و ورزش به دادش میرسید. سالهای اول زندگی مدرسه اش به زد و خورد با بچهها گذشت. هنر او خوب پریدن و فرار از محوطه مدرسه بود، اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا، شاعر به نام باشد، او را به خط شعر گفتن انداخت. در آن هنگام جنگ بین الملل اول ادامه داشت و نیما میتوانست اخبار جنگ را به زبان فرانسه بخواند. در ابتدا به سبک معمول قدیم و مخصوصاُ به سبک خراسانی شعر میساخت؛ اما آشنایی به زبان فرانسه و ادبیات آن زبان راه تازهای در پیش چشم او گذاشت. ثمرهی کاوشهای وی در این راه، بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی، بدانجا انجامید که ممکن است در منظومهی افسانهی او دیده شود. نیما تابستانها به زادگاه خود میرفت و این کاری بود که بعدها هم ترک نکرد و تا آخر عمر ادامه داد. در جوانی به دختری دل باخت ولی چون دلبر به کیش دلداده نگروید، پیوند محبت گسیخت و شاعر که در عشق نخستین شکست خورده بود، با یک دختر کوهستانی به نام صفورا آشنا شد. پدر نیما میل داشت که او با صفورا ازدواج کند ولی صفورا حاضر نشد به شهر بیاید و در قفس زندگانی شهری زندانی شود و ناگزیر از هم جدا شدند. نیما دیگر او را ندید و مدتها اندیشهی عشق بر باد رفته خاطر پریشان او را به خود مشغول میداشت. شاعر جوان برای رهایی از خیال صفورا به سراغ دانش و هنر رفت. بیشتر اوقات به حجرهی چای فروشی شاعر، حیدر علی کمالی، ی
قسمتهایی از این مقاله حذف شده و نسخه کامل آن فقط در فایلهای word و Pdf قابل دانلود است.
لطفا برای دریافت نسخه کامل این مقاله فایلهای word و pdf را دانلود نمائید.
با خرید این محصول فایل word و PDF مربوط به این مقاله را دریافت خواهید کرد.
لینک دانلود بیدرنگ پس از پرداخت نمایش داده شده و فایل فشرده مربوط به این مقاله آماده دانلود خواهد بود.
تعداد صفحات: 4 صفحه | حجم فایل: کمتر از 1 مگابایت | فونت استفاده شده: B Zar | به همراه صفحه اول
رمز فایل فشرده: www.4goush.net